مولانا، آموزگار معنا - همه چیز همه جور
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای هشام! خداوند، پیامبران و فرستادگان خود را به سوی بندگانش بر نینگیخته، جز برای آنکه از او (معرفت) فراگیرند، پس هر که نیکتر رو آورد، معرفت بیشتری برد . [امام کاظم علیه السلام]
همه چیز همه جور
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  •   
    مقدمه
    :روی آوری قشرهای گوناگون جویندگان حقیقت در سراسر جهان به آثار مولانا،
    آدمی را به یاد آن مصرع خود او در نی نامه می اندازد: که جفت بدحالان و
    خوشحالان1 شده است، بدحالان و خوش حالانی که هر یک از ظن خود یار2 او شده اند و هر یک به گوشه ای از ساحت روان او ورود کرده‎اند. خیل بی
    شمار مشتاقان، چاپ های متعدد آثار مولانا به زبانهای گوناگون، برگزاری
    کنگره ها و سمینارها... در جهان این سئوال را پیش می آورد که براستی در
    بازار نوفروشی3 مولانا چه متاعی عرضه می شود که این همه بر گرد او جمع آمده اند و این خریداران کالای او چه کسانی هستند، چه می خواهند؟...
    بی گمان اینان هر که هستند آنانند که در فرآیند طلب خویش ز هزار خم چشیده اند و همه را بیازموده اند4 و سرانجام به شراب سرکش مولانا رسیده اند چرا که به این نتیجه رسیده اند
    بی مدد چون اویی، درهم ریختن ارزشها، اعتبارهای جهان و فرو شدن به دریا و
    در پی گوهر حقیقت کاری آسان نیست.
     
    معنا، گمشده آنانی، نه چونان همه
    غالب انسانها در اجبار چارچوب ها و قالب های عرفی و معمول زندگی، مجال و فرصت باطنی آن را نمی یابند که لحظه ها را به چراگاه رسالت5 ببرند و روزن وجود را به روی آفتابی که لب درگاه آنهاست بگشایند6...
    در روند زندگی هر چه این قیدها و بندها محکم تر می شوند رفته رفته اکثر
    آدمها نمادی از آن گاو در مثنوی می شوند که از دروازه تولد وارد جهان شده
    و از دروازه مرگ خارج می شوند و از آن همه زیبائیها، هنرها و معرفت‎ها...
    جز قشر خربره اعتباریات و ظواهر زندگی بیشتر چیزی را ادراک نمی کنند و نمی
    فهمند7.
    اما در این میانه، کسانی پیدا می شوند که
    بیقرارند و طالب بیقرار شده اند آن چه که همه را راضی می کند آنان را
    ارضاء نمی‎کند، چیزی فراتر از آنچه هست می خواهند، تشنگی آنان از جنس
    دیگری است، بی تاب و آشفته، در وادی حیرت سرگشته اند و به هر جایی که نام
    و نشانی از آن معشوقه هر جایی است سر می کشند تا شاید آرام گیرند.
    سالها سرگشته گفت و شنود                  هر کجا نام و نشانی از تو بود8
    این تشنگان حقیقت، آرام آرام بوی آن دلبر نهان9 در عرصه جانشان پران می شود و با زبانی گنگ، هر دم به سویی کشیده می‎شوند
    و مدام از خود می پرسند: چیست که هر دمی چنین می کشدم به سوی او؟10، در کشاکش این جستجو، گاه آشفتگیها به اوج  می رسد و سئوالاتی به جان آنان هجوم می آورد و هر دم از خود می‎پرسند:
     
    چه کسم من؟ چه کسم من؟ که بسی وسوسه مندم
    گه از آن سوی کـشندم، گه از این سوی کشنـدم
    ز کشاکش چو کمانــم، بـــه کف گـوش کشـانم
    قدر از بــــام درافتـد چـــو در خانه ببنـــدم
    نفسی آتش سوزان، نفســـی سیل گــــریـزان
    ز چه اصلم؟ ز چه فصلم؟ به چه بازار خـ ـرندم؟
     
     
    سالکان روزگار ما
    در چنین هیاهوی هول آور درونی و تهاجمات
    برونی ارزشهای تکنولوژیک و ابزاری که جملگی برآمده از عقل جزیی هستند
    گرفتار آمده اند، در جان پاره ای از این جویندگان آتشین مزاج حقیقت کسی
    چون شرر می خندد11 و راه را بر آنانی که ساختارهای معمول زندگی را شکسته و در پی معنا به راه
    افتاده اند می بندد و مدعی می شود که عشق او را نوع دگر خندیدن12 آموخته و عشق از آسمان آمده است تا اهل تردید و گمان را درهم کوبد13 و آنان را به خود می خواند. او خویشتن را تحصیلکرده مدرسه احمد امی معرفی
    می کند و بر فضل و هنر که جملگی حجاب آفتاب جانان است می خندد14 و حیران از این که خوب است یا زشت، این است یا آن، و چه نامی دارد، دلبر
    است یا دل داده بر سر راه تمامی طالبان حقیقت قرار می گیرد می گوید:
     
    گر زان که نئی طالب، جـــوینده شوی با ما   
    ور زان که نئی مطرب، گـــوینده شوی با ما
    گر زان که تو قارونی، در عشـق شوی مفلس
    ور زان که خداوندی، هم بنــده شوی با مــا
    یک شمع از این مجلس صد شمع بگیرانــد
    گر مرده ای ور زنده، هم زنده شوی بـــا ما
    پاهای تو بگشاید، روشن بـــه تو بنمــاید
    در ژنده درآ یکدم تــا زنــده دلان بینـــی
        اطلس به در اندازی در ژنده شوی بـــا مـا
    چون دانه شد افکنده بر رست و درختی شد
    این رمز چو دریابـــی افکنده شوی بــا ما
    شمس الحق تبریزی با غنچه دل گـویــــد
    چون باز شود چشمت بیننده شوی بـــا ما
     
    و این گونه است که او تمامی آنانی که فراسوی
    نیک و بد و دانایی در پی حقیقتند را مجذوب خود می سازد. سالکان راستین در
    راه سپاری با او در جستجوی معنای زندگی است که در نهایت دلاورانه قفل
    زندان جهان را گشوده و گردن گردنکشان را در پیش سلطان عشق می شکنند15.
    رویکردهایی برای تبیین معنای زندگی
    دو رویکرد عمده برای تبیین معنای زندگی وجود دارد:
     
    1-                 رویکرد مجعول (قراردادی)
    در این رویکرد، جوینده معنا، تفسیری از عالم
    پیدا می کند و بر اساس آن به زندگی معنایی می بخشد، و در واقع معنای زندگی
    بر ساخته تجزیه و تحلیل ها و برداشتهای اوست بقول دکتر فرانکل، چنین آدمی
    زندگی اش را یک پروژه تعریف شده و هدفمند از سوی دیگران نمی داند، بلکه به
    زندگی با تجارب خاص خویش معنا می دهد و برای گریز از هجوم خالی اطراف
    چونان سپهری فریاد برمی‎آورد که زندگی خالی نیست، سیب هست... و نتیجه
    می‎گیرد تا شقایق هست زندگی باید کرد. یا در سطح عقلایی تری، کسی چون راسل
    در ابتدای زندگینامه خود می نویسد:
    سه چیز به زندگی ام معنا داده است: یکی علم
    و ارضاء کنجکاوی علمی، دیگری شفقت به حال انسانها و کاستن از درد و رنج
    های آنها و سومی عشق ورزی
     
    2-                 رویکرد مکشوف
    در این نوع نگاه، زندگی به عنوان یک موجودیت
    مستقل از ذهن بشر، معنایی دارد که باید توسط جوینده راه حقیقت آن معنا کشف
    و بازشناسی شود و با روشهای فلسفی و عرفانی کشف شود، در این رویکرد معنا
    عین وجود است.
    حوزه های جستجوی معنای زندگی
    اختلالات زندگی انسان امروز ناشی از آن است
    که انسان فرهیخته امروزی احساس می‎کند زندگیش معنا ندارد و سئوال بزرگ چرا
    هستی را نمی تواند پاسخ دهد و لاجرم با خیام زمزمه می کند:
    ایــــن بحر وجود آمده بیـرون زنهفت   کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
    هر کس سخنــی از سر ســـودا گفتند  زان روی کـه هست کس نمی داند گفت
     
     
    مساله دریافت معنای زندگی چه با رویکرد مجعول و چه مکشوف، در سه سطح قابل طرح شدن است:
    1-                  حوزه فلسفه دین
    در این حوزه ادیان با تعالیم خود برای زندگی
    معنایی قایل هستند که توسط خالق هستی مشخص شده و باید مکشوف گردد، مثلاً
    در اسلام مساله ای به نام عبادت به عنوان فلسفه خلقت انسان مطرح شده است
    که انسان باید به آن دست یابد.
    و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون                    «الذاریات/ 51»
    2-                  حوزه فلسفه اخلاق
    در این حوزه در پی آنند با قایل شدن معنایی
    برای زندگی مشخص کنند که کدام کار خوب، و کدام بد است، کدام کار وظیفه،
    مسئولیت، رذیلت و فضیلت... است و کدام نیست.
    3-                 حوزه روان شناسی
    در تحلیل های روان شناختی از انسان، بر این
    باورند که بسیاری از اختلالات و نابسامانی های روانی بشر وقتی ایجاد می
    شود که انسان احساس می کند زندگی اش بی معنا شده و نتوانسته است که بفهمد
    معنای زندگی چیست. روان شناسان شناختی بر این باورند در نتیجه به دلیل
    فقدان احساس معنای زندگی دستخوش یک سلسله نابسامانیهای روانی می شود...
     
     
    مولانا و پاسخ به دغدغه های انسان امروز
    آمارها و شواهد نشان می دهد احساس بی هویتی
    و پوچی انسان معاصر، علی رغم پیشرفت روزافزون تکنولوژی، روز به روز بیشتر
    می شود، او در عین امکان برخورداری های بیشتر نسبت به انسانهای گذشته،
    نوعی فقر معنایی را در زندگی خود تجربه می کند. اما در میان خیل بی شمار
    آدمیان تنها قشر اندکی به خودآگاهی می رسند و به قول دکتر ویکتور فرانکل
    در جستجوی معنا هستند، زیرا به قول نیچه تنها انسانی که چرایی و فلسفه
    حیات را فهمیده باشد، می تواند با هر چگونگی بسازد و لایه‎های بیشماری از
    بشریت در اتوبان زندگی سراسیمه می دوند.
    انسان امروز، هر روز شاهد بیشتر درهم ریخته
    شدن ساختار مکاتب فلسفی ـ سیاسی و اجتماعی در تفسیر واقعیت های حیات روانی
    و اجتماعی بشر است. آرمان شهرهای (اتوپیا) وعده داده شده یکی پس از دیگری
    بی رنگ می شوند و آدمی خود را به قول فیلسوفان اگزیستانسیالیست در برهوت
    کویر این عالم بی کس می یابد، انسان خردمند امروز به دستاوردهای عقل
    مدرنیته که به قول مولوی عقل آخوربین است بدبین شده و آرامش عمیق خود را
    در آن سوی عقل جزیی جستجو می‎کند و نجات را در تهاجم ساختارشکنانه به عقل
    جزیی نگر می یابد. انسان حقیقت جو معاصر دریافته است که چگونه همین عقل
    مدرن، حیات بشری را به جهنم سوزانی مبدل ساخته است که در آن سیاستمداران و
    سوداگران، جسم و جان بشریت را در زندان اعتبارها اسیر ساخته اند، و با
    رویکردهای غیر انسانی و حقارت آمیز مسایل بشریت را به روشهای غیرمتعالی
    تدبیر می کنند.
    در این آشفته بازار به مدد صاحب نظران و
    روشن بینان، هر روز اقبال به مولانا به عنوان عارفی که حکیمی خردمند در
    مثنوی و عاشقی سینه چاک در دیوان شمس است، بیشتر می شود، او خود نیز
    هشیارانه اعلام می دارد که نگاههای کهن دوران آنها به سر آمده است.
     
    دلبری و بــی دلی اسـرار ماست          کار کار ماست چون او یار ماست
    نوبت کهنــه فروشان درگذشـت         نو فروشانیم و ایـن بازار ماست
     
    شاید بتوان گفت زیباترین توصیف را از وضعیت انسان امروز ماتیو آرنولد (Matthew Arnold) شاعر انگلیسی به عمل آورده است که می گوید:
    «بین دنیایی که مرده است و دنیایی که قدرت تولد را ندارد سرگردان مانده ام»
     
     
    مشتاقان مولانا
    و اما براستی این سرگردانان امروزی، که بر در دکان وحدت مولانا گرد آمده اند کیانند؟....
    نگاهی کلی به خیل مشتاقان مولانا، آنها را در دو دسته کلی نشان می دهد:
    1-                 انسان مدرن خسته از مسابقه در بزرگراه عقل جزیی
    پس از رنسانس، مدرنیته که آمد از چهره عالم
    اسطوره زدایی شد و افسون زدایی از عالم و آدم صورت گرفت و هستی در نگاه
    خردمندان مازی شد که آدمی با سر پنجه عقل خود بنیاد و بقول فرانسیس بیکن
    با چشمان خشک علمی در پی آن برآمد که از رازهای آن سر برآورد. دنیای
    تکنیکی برآمده از عقل جزیی و متکی به روشهای استقرایی گردابی شد که هر دم
    آدمی را بیشتر در خود فرو می‎برد، این انسان اکنون به خود می نگرد که در
    اشکال پیشرفته صورت و ظرف زندگی، جز جنگ، اضطراب، یاس، افسردگی و رنجهای
    روحی مظروف معنایی متعالی را ادراک نمی کند، این انسان اسیر در خرده
    کاریهای علم هندسه، در هجوم احساس بیهودگی چاره را در تهاجم به عقل
    مدرنیته یافته است و در پی شکستن ساختارهایی است که عقل جزیی بر گرد آدمی
    کشیده، و او را اسیر وهم و گمان ساخته است...
    انسان حقیقت گرا در این کشاکش، مولانا می یابد که دست افشان می خواند:
     
    باز آمدم چون عیـــد نو، تا قفل زندان بشکنم
    وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
    هفت اختر بی آب را، کین خاکیان را می خورند
    هــم آب بــر آتش زنم، هم بادشان بشکنــم
    از شاه بــــی آغاز من پران شدم چون باز من
    تا جغد طوطی خوار را در دیر ویران بشکنــم
    امروز همچون آصفم، شمشیر و فرمان در کفم
    تا گردن گردنکشان در پیش سلطان بشکنــم
     
    و هشدار می دهدکه عقل جزوی آفتش وَهْم است و ظن
    2-                 انسان سنتی وامانده در قالب های کهن
    تمدن های بشری به عنوان موجودیت هایی پویا،
    در تعامل بر همدیگر پیوسته تاثیر و تاثر دارند. شکوفایی فن آوری در بطن
    تمدن غربی این سئوال را پیش روی انسان جوامع سنتی قرار داده که رمز
    بالندگی در فن آوری در تمدن غرب چیست؟
    ابتدایی ترین پاسخ انسان سنتی، تحلیل تجربه
    قرون وسطی و رهایی مغرب زمینیان از استیلای حاکمیت متولیان دینی است،... و
    او هم در انتهای چنین تجزیه و تحلیلی است که مولانا را باز می یابد که
    چگونه به سطوح نمادین و قشری دین حمله می برد و کتاب مثنوی خود را اصل اصل
    دین می نامند و مذهب عاشقی را مطرح می سازد که ماورای تمامی آئین‎ها و کیش
    هاست.
    مذهب عاشق ز مذهب ها جداست          عاشقان را مذهب و ملت خداست
     
    این وجود مولاناست که به عنوان فارغ التحصیل
    مذهب ها بر نظریه کیپلینگ (Kipling) نویسنده انگلیسی خط بطلان می کشد «که
    شرق شرق است و غرب، غرب، و این دو هرگز به هم نمی رسند».
     
    دو انسان،‌ در یک راه
    این طیف های انسان های به خود آگاهی رسیده،
    ظاهراً در دو سوی یک مدار هستند، اما تامل بر چند و چون دغدغه های آنها
    نشان می دهد که هر دو گروه در یک سئوال اساسی که خیزشگاه تمامی پرسشها و
    احساسها است با هم اشتراک دارند و این هم راستایی، در این سئوال راستین و
    جدی است که آلبرکامو می پرسد:
    «آیا زندگی ارزش زیستن را دارد یا نه؟»
    امروزه، انسانی که در جستجوی خودیابی است،
    به تمامی دین، کیش ها، فرقه ها و آیین ها... که سعادت را برای او ترسیم می
    کنند از این منظر می نگرد که آیا ادعاهای آنها می تواند دغدغه وجودی او را
    برای احساس شادمانه زیستن متعالی پاسخ گو باشد؟... مکاتب و نظریه های روان
    شناسی و انگیزش، به بشر به عنوان موجودی نگاه می کنند که در مقابل محرک یا
    فشارهای درونی اش واکنش نشان می دهد، آنها این موضوع را مورد توجه قرار
    نمی دهند که بشر به سئوالاتی که زندگی از وی می پرسد پاسخ می دهد و به این
    ترتیب معناهایی را که زندگی تقدیم وی می کند به مرحله اجرا درمی آورد، این
    انسان تکامل یافته است که به تمام مدعیان راه نجات از زبان مولانا می‎گوید:
     
    ای که در معنا ز شب خامش تری             گفت خود را چند جویی مشتری
     
    در حالی که مولانا انسان را این گونه تصویر می کند:
     
    ظاهرش را پشه ای آرد به چرخ             باطنش باشد محیط هفت چرخ
    در سه گزتن عالمی پنهان شده              بحر علمی در نمی پنهان شـده
     
    ویژگی نگاه مولانا
    آثار مولانا و نمادهای امروزین راه او،
    جملگی بیانگر آنند که ساختار کلام وحی آسای او قابلیت آن را دارد که در
    تفسیری عصری، در صورت پیرایش از غبار زمان و مکان، پاسخهایی را برای
    سئوالهای جدی روح بشری فراهم آورد، زیرا آنچه که مولوی در آن حالات جذبه و
    شور بیان کرده است از نوع واردات قلبی بوده که آمیزه ای از حکمت و اشراق
    اند که در گذار زمان قابلیت نوشوندگی دارد، او که به دریای عدن اتصال
    داشته و بنا به امر قل سخن می گفته است با ناطقه خود بی هراس، جویی را
    کنده است تا به تشنگان اعصار آبی برساند.
     
    هین بگو کاین ناطقه جو می کند                    تــا بـه قـرنی بعد ما آبی رسد
    امر قل زین آمدش کای راسـتین                     کم نخواهد شد بگو دریاست این
    متصل چون شد دلت با آن عدن                       هین بگو، مهراس از خالی شــدن
     
    چنین دریافت هایی جملگی به مدد رویکردهای هرمنوتیک به آثار او به عنوان یک متن امکان پذیر است.
    آری، انسان معاصر، تنها یک دغدغه راستین
    مضطرب ساز و دلهره آور دارد و آن احساس بی معنایی در حیات است، در چنین
    فضایی است که مولانا با آموزه های خود، عقل جزیی اضطراب آفرین آدمی را به
    پرواز در گستره وسیع عشق فرا می خواند و توصیه می کند دیگر وقت آن است که
    اسم را رها کنی و مسما را بجویی و این راه پنهان را باید به فن طی کنی.
    اسم خواندی، رو مسمــــی را بجو                 مه به بالا دان، نـــــه اندر آب جو
    هیچ نامی بــــی حقیقت دیـده ای                  یا ز گـــاف و لام گل، گل چیده ای؟
    گــــر زنام و حرف خواهی بگذری                    پاک کن خود را ز خود هین یکسری
    همچو آهن ز آهنـــی بی رنگ شـو       در ریاضت آیینه بــــی زنگ شـو
     
    این اوست که دست سالک را می گیرد و او را
    پله پله تا ملاقات خدا راهنمایی می کند. آن خدایی که به قول مایستر اکهارت
    از جنس سکوت است و از روی آگاهی آب، قانون گیاه، پای سرو بلند تا عرش در
    جلوه گری است و مولانای پر سخن را به خاموشی می کشاند تا نگفتنی‎ها درباره
    او نگفته بماند و این گونه است که مولانا آموزگار معنا در میان نام ها و
    اسم های رنگارنگی است که بشریت را فراگرفته است او در وصف خویش می گوید:
    «من این جسم نیستم که در نظر عاشقان منظور
    گشته ام بلکه من آن ذوقم و آن خوشی که در باطن مرید از کلام ما و از نام
    ها سر زند الله، الله چون آن دم را یابی و آن ذوق را در جان خود مشاهده
    کنی، غنیمت می دار و شکرها می گذار که من آنم.»
     
     منابع و ماخذ
    1-                          فرانکل، ویکتور، فریاد ناشنیده برای معنی، مصطفی تبریزی، علی علوی نیا، نشر یادآوران، 1371
    2-                                                               خاکی، غلامرضا، سمت خیال دوست (سفرنامه قونیه)، بازتاب، 1382
    3-                                                               شرح و تفسیر مثنوی کریم زمانی
    4-                                                               شیمل، آن ماری، من بادم و تو آتش، فریدون بدره ای، طوس، 1380
    5-                          مومن زاده، محمد صادق، «برداشتهای روان درمانی از مثنوی» انتشارات سروش، 1378
    6-                                                               آراسته ، رضا «تولدی در عشق و خلاقیت» حسین نجاتی، فراروان، بهار
    7-                                                               1372 کگور، سورن که ر «ترس و لرز» عبدالکریم رشیدیان، نشر نی،

    ::: دوشنبه 86/12/6::: ساعت 5:36 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ


    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 13
    بازدید دیروز: 12
    کل بازدید :157636

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    همه چیز  همه جور

    با سلام. به وبلاگ من خوش آمدید. با تمامی سایتها و وبلاگهای علاقمند هم تبادل لینک میکنیم.به قسمت تبادل لینک مراجعه کنید

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    همه چیز  همه جور

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >> فهرست موضوعی یادداشت ها <<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<